غزل مناجاتی با خداوند کریم
رخ، زرد و مو سفید و همه نامهام سیاه ره، دور و قد خمیده ز سنگـینی گناه اشکی نیامد از بصرم وای! وای! وای! سـوزی نمـانـده در جگـرم آه! آه! آه! بیاخـتـیار، راه سـپارم سوی جـحـیم گر افکـنم به نـامۀ اعـمـال خود نگـاه یک مصرع است روز جزا کل نامهام یک لحظه توبه کردم و یک عمر اشتباه از بس گناه، پرده به چشمم کشیده است تشخـیص راه را ندهـد دیـدهام ز چـاه عـمری گـناه کـردهام و تـوبه میکـنم با این زبان که ذکر تو را گفته گاهگاه هرچند نیست در خور بخشش گناه من مولای من! به عـفـو تو آوردهام پـناه فریاد از آن زمان که گناهان من روند در پیـش دیـدهام رژه مـانند یک سپاه فـردا که مادر از پسر خود کند فرار "مـیـثـم" به خـاندان پـیـمـبر بَرَد پـناه |